طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم

آقا پسرم

بنام حق   از کجا آمد اینهمه تغییر که من نفهمیدم     مرداد 93       مرداد 92     اقا پسرم که میره برای مامان نون، سبزی وآش میگره       محل پارک ماشین آقا پسرم که دقیق باید همین جا باشه.       علاقه دو پسرخاله بهم     خدایا شکر .....   ...
18 مرداد 1393

بینهایت ممنونم ازت...

بنام حق   برای خداحافظی با پوشک فقط 4 روز کافی بود و من بی نهایت از این همکاریت ممنونم. بی نهایت ممنونم که حرف های مامان رو قبول کردی و  از روز دوم مرتب اعلام خطر کردی. بی نهایت ممنونم که فقط دو نقطه از قالی آنهم بخاطر بی اجتیاطی مامان خرابکاری کردی. بی نهایت ممنونم که قبول کردی پوشک برای علی کوچولوست و تو بزرگ شدی. واینگونه یه قدم دیگر آقا تر شدی. سؤال جوابهای من و تو: اسمت چیه؟ - من! پس طاها اسم کیه؟ -بابا! نی نی دوست داری؟ - آره. یه نی نی بیاریم؟ -آره. اسمش چی بذاریم؟ -من! کی بهش شیر بده؟ -من. سریع لباست میزنی بالا. کلمات اضافه شده به لیستت که میتونی بخونی: فیل ...
17 مرداد 1393

تولدت مبارک

بنام حق   1393/5/5 یکی یکدانه ام تولدت مبارک دو سال هم گذشت. یاد دورانی میافتم که آرزویم ابن بود که ای کاش 4 ماهه شوی،بعد سینه بری، بعد چهار دست وپا، بعد بایستی و بعد راه بری، آرزویم این بود که حرف بزنی، بگویی ماما، بابا و.... آرزویم این بود که مستقل شوی و ..... وحالا همه این اتفاقها رخ داده و هر روز من آرزویی جدید برایت دارم. دو سال است که من مادرم و شاید هنوز خودم باور ندارم. دو سال است که حکم مادری همه چیزم را عوض کرده و در همه آرزوها و هدفهایم تو هم سرک میکشی. دو سال است، یعنی خیلی، شاید برای من!!!! دو سال گذشت و امیدوارم سالهای زیاد دیگری نیز برایت، طبق انچه دوست داری بگذرد. اما حواسمان باشد که م...
6 مرداد 1393

نی نی علی

بنام حق   سلام   گفته بودم خاله باردار است و این روزهایش یادآور روزهای دو سال پیش من است و در نهایت پنج شنبه 26 تیر یعنی 19 رمضان ساعت 9/5 صبح ،علی کوچک چشمان کوچکش را به این دنیا گشود و سومین فرزند خاله به شکر خدا سالم و تندرست بدنیا اومد. من که فقط همین خواهر را دارم برای اولین بار پشت در اتاق زایمان بودن و تحویل گرفتن بچه بعنوان اولین نفر را تجربه کردم(چون بچه آخرم هیچوقت همچین تجربه ای نداشتم ). یه پسر کوچک 4 کیلویی که گریه میکرد و دنبال صدای تپش قلب مادر و چیزی برای مکیدن میگشت و اصرار خانم پرستار برای کوتاه کردن ملاقات. شکر که سالم بود گرچه بی معرفتی کرد و دو روز زودتر نیومد تا با من روز تولدش یکی بشه . ...
1 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد